امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

من و مامان و بابام

ختنه

سلام عزیزم 23 بهمن 1390 من و بابا تصیم گرفتیم شما رو ببریم برای ختنه قبلا در موردش تحقیق کرده بودیم که کجا برای این عمل خوب و مناسب هستش. الهی بمیرم برات مامانی خیلی گریه کردی تو راه برگشت هم همش ناله می کردی دیگه از دلمون نیومد توی اون وضع ازت عکس بندازیم.   دوست داریم پسرم ...
29 شهريور 1391

به خونه خوش اومدی

پسر طلا نوی خونه عزیزجون و عمه ها و پسرعمه منتظرت بودن . البته اینم بگم که روز قبل اومده بودن و تو بیمارستان دیده بودنت. وقتی رسیدیم چون روز واقعا سردی بود خونه رو حسابی برامون گرم کرده بودن و برامون جا انداخته بودن.   بعد از چند دقیقه دایی میلاد هم اومد که شما رو ببینه و چه قدر خوشحال شد. بعدش هم عزیز و مامان جون حمامت کردن عزیزم. ساحت آب گرم پسرم ...
6 شهريور 1391

عشق مادری

سلام عزیزم بعد از نیم ساعت از بدنیا اومدنت وقتی منو آوردن تو بخش شما رو هم آووردن و گذاشتن روی سینم تا می می بخوری .   قربون خدا بشم که خلقتش زیبا و کامله. بلافاصله حس مادر و فرزندی منتقل شد و شما هم فوری شروع کردی به خوردن. ولی خیلی زود خسته می شدی و می خوابیدی. شب اول چون مامان جون پیشمون بود خیلی خوب و راحت بود ولی شب دوم هر چقدر مامان جون گریه کرد نذاشتن بمونه.شما هم اون شب کلی گریه کردی . علاوه بر گریه خیلی هم جاتو کثیف میکردی ومن مدام باید پایین می اومدن تا پاکت کنم و دوباره پوشکت کنم. قربونت بشم وقتی صبح شد همش منتظر بودم تا بگن مرخصی شدیم تا بریم خونه. بابا و مامان جون اومده بودن دنبالمون . وقتی بابا کارهای ت...
5 شهريور 1391
1